از جاده ی احساس تو ، از درد نوشتم
از یک دل غمگین، دل یک مرد نوشتم
ازقصه ی شبهای بلندی که تو بودی
تا خاطره هایی که شدند زرد نوشتم
از چک چک هر قطره ز دلتنگی قلبم
از اوارگی این دل شبگرد نوشتم
از کوشش بی حاصل این قلب شکسته
تا فاصله هایی که غم آورد نوشتم
از سوز نفس گیر رخ سرد حضورت
از یک شب طوفانی نامرد نوشتم
از درد فراق و غم دلتنگی شبها
تا ضجه که تاثیر نمی کرد نوشتم
افسوس نشد باشی و همدرد بمانی
شاعر شدم و از دل پر درد نوشتم
وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم
یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم
وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم
حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم
گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم
دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم...
بدرود دوست مجازی من
سر بر شانه خدا بگذار...
تا قصه ی ، عشق را چنان زیبا بخواندگفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...
محمدعلی بهمنی..
فال می خواهم بگیرم می شود نیت کنی؟!!
می شود با این غزل، احساس سنخیت کنی؟!!
منطق لب های تو، شد علت "اشعار" من
می شود با بوسه ای اثبات علیت کنی؟!!
طبع من گرم است، عشق من ندارد حد و مرز
تو زرنگی می شود آن را مدیریت کنی؟!!
شعر من بی تو اهمیت ندارد نازنین
یک نظر کن تا غزل را پر اهمیت کنی
عذر می خواهم! حواسم چند بیتی پرت شد!
فال می گیرم دوباره می شود نیت کنی؟!؟