دست های گرم تو
کسی چه میداند
شاید آن لحظه که اشک های زلال و گرم من
بر این کاغذ می نشست
تو هم گوشه آستینت
خیس بود
شاید از بغض دیروز
شاید از حس امروز
ای کاش
آن لحظه
در کنارت بودم
تا اشک هایت را پاک کنم
تا بگویم
همیشه کسی هست
که با اسم کوچک صدایت کند
تا سرود زندگی را
با هم
فریاد بزنیم
تا من
همه تو باشم
و تو
همه من
تا سرود هستی را تکرار کنیم
تا راز خلقت را دریابیم...