کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

دلنوشته عشق زیباست....نوشته خودم

وقتی از عشق می گفتم تجسم میکرد در ذهن خسته اش ..

دروغ و خودخواهی را،

شکست و جدایی را

شاید ذره ایی صداقت و وفا

و دیگر هیچ !!

وقتی از عشق می گفتم در نگاه پر معنایش زلالی اشکهای بی طاقتی آزارم میداد

گویی او از عشق و عاشقی نفرتی عمیق دارد !!

وقتی از عشق می گفتم به نقطه ایی مبهم خیره میماند!

نمیدانم شاید

به عشقش

به گذر ثانیه های عمرش

به صداقت و وفای به عهدش

وشاید به جدایی از یارش فکر میکرد !!

صورتش در عین زیبایی غمی آشکار داشت که هر بار نگاهش میکردم دلم می لرزید !

نمیدانم عشق با این همه زیبایی چگونه برای او زشتی مطلق بود !!

نمیدانم عشق کدام رویش را نشان او داده بود که اینگونه بیزار بود از دقایق عاشقی اش

از دریچه نفرت به عشق نگاه میکرد و این برایم معمایی حل نشده بود !!

می گفت:

وقتی در اوج دوست داشتن ، در اوج خواستن ناگهان تنها میشوی …

وقتی تمام وجودت پر میشود از بودنش، از حضور نابش و ناگهان دقیقه ها باز میمانند از گذر لحظه های عبورش …

وقتی با تمام وجود تکیه میکنی بر عاشقی عشقت و ناگهان عشقت بی رمق میشود از تکیه گاه بودن…

وقتی در نگاهش عاشقی اش را می بینی و یکباره عشق را در میان حجمه نگاهش گم میکنی…

وقتی آغوش گرمش مامنی است برای دلتنگیهایت و ناگهان در میان هجوم نگاه های هرزه آغوشش را گم میکنی …

وقتی لمس دستانش همه دلخوشیت است و یکباره دستانت را خالی از دلخوشی می بینی…

وقتی روزهای دیدارش فاصله میگیرد از بی تابی دل عاشقت …

آنجاست که به بیرحمی عشق ایمان می آوری”

به او گفتم:

عشق موهبتی است الهی !!

این ماییم که با اشتباهاتمان روشنایی و نورش را میگیریم و ظلمت و تاریکی به آن هدیه میکنیم !!

آری عشق زیباست اگر زیبا دیده شود و پاک بماند …


نظرات 1 + ارسال نظر
zohre چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 17:31

عالی بود این پست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد