کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

مهربانی از سر انگشتان تو آغاز می شود

می رود و می رود تا به شبنمی روی پنجره می رسد

پنجره باز می شود

همه تن سرشار از نفس می شود

لباس خنک فصل بر تن می شود

دست ها، مهربانی یک زن می شود

مهر لبریز از آن یک دم می شود

مهربانی می رود تا به لمس گلبرگ های مخملی گل رز می رسد

گل ها بهاران می شوند

دل ها لبریز یاد یاران می شوند

شکوفه ها دوباره شادان می شوند

روزها غرق مهر باران می شوند

مهربانی می رود و می رود تا به نگاه پرنده ها می رسد

بوی یاس ها پر می زنند

لبخندها به چشم ها سر می زنند

قاصدک ها دست برهم می زنند

یاد یار مهربان را بر قلب ها دم می زنند

مهربانی می آید و دوباره به سر انگشتان تو می رسد

پنجره خیس است

در سپیده دم مهر

شکوفه ها را خواهم بویید...



 

تقدیم به تویی که ندارمت 

میان تمام نداشتن ها دوستت دارم  

شانس دیدنت را هر روز ندارم  

 ولی دوستت دارم 

وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم 

ولی دوستت دارم 

وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند

شانه هایت را برای گریستن کم دارم 

ولی دوستت دارم 

وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم  

ولی دوستت دارم  

آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت

و میان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم 

                  دوستت دارم ...



نظرات 1 + ارسال نظر
zohre چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 17:25

متن بسیار زیبایی بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد