کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها


دست های گرم تو

کسی چه میداند

شاید آن لحظه که اشک های زلال و گرم من

بر این کاغذ می نشست

تو هم گوشه آستینت

خیس بود

شاید از بغض دیروز

شاید از حس امروز

ای کاش

آن لحظه

در کنارت بودم

تا اشک هایت را پاک کنم

تا بگویم

همیشه کسی هست

که با اسم کوچک صدایت کند

تا سرود زندگی را

با هم

فریاد بزنیم

تا من

همه تو باشم

و تو

همه من

تا سرود هستی را تکرار کنیم

تا راز خلقت را دریابیم...



ای تو که همیشه دیر رسیدی...

می دانی سخت است عشق باشد و تو نباشی

راستی نگفتی دست هایت کجا گم شد...

راستش این روزها هوای پر باز نیامدن هم دیگر خیلی تکراری شده، گاهی بوی دلنشین خاک نم زده در کوچه های دلتنگی هم عالمی دارد، مگر نمی دانستی کوچه خیس از عشق با تو پر از حس خنک شبنم زده سپیده دمان صبحی مه آلود خواهد بود... پس باغ را باور کن، برگ را از بر کن...

باید رفت

در حوالی های دلتنگی هایم

طراوت باران هنوز به انتظار نشسته...



کاش میشد لحظه ای صدایت در اعماق جانم می پیچید

دلم امروز هوای تورو کرده عزیز

اما افسوس تنها دلخوشم به نوشته ای از تو

نه نشانی تو را بلدم

ونه .....


پرسیدی حال دلم خوب است؟
حتماً خوب است

نفس میکشد

واژه در دفترم

دقیقاً یک هفته است

شاعر ترم.........



دستم را بگیر

تو به این دستها خیلی بدهکاری

همین دستها در نبودت ، 

خیلی از کارهایی را کرده اند که وظیفه شان نبوده است

اشکهایی را پاک کرده اند که دوری تو مسببشان بوده

شعرهایی عاشقانه نوشته اند برایت...

حک کرده اند نامت را روی بخار شیشه ی اتاقم

شال گردن بافته اند برای روزهای سرد و برفی زمستان

از همان مربای شاتوت که دوست داری پخته اند برایت

پس بیا و دستم را بگیر

مرا رد کن از خیابان زندگی


دلهای ما که به هم نزدیک باشد

دیگر چه فرقی میکند که کجای این جهان باشیم

دور باش اما نزدیک

من از نزدیک بودن های دور می ترسم 

دلتنگم

و این درد کمی نیست

که پشت هیچ سیم تلفنی صدای تو نیست....




بگذریم 

مراقب خودت باش

دلم خیلی گرفته خیلی............................

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد
حرف‌های آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی

فکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کن

تو
در جاده‌ای بی‌بازگشت قدم می‌گذاری
که شباهتی به خیابان‌های شهر ندارد

با تردید
بی‌تردید
کم می‌آوری..



هر بار که تورا یاد میکنم

گم می شود تکه ای از من ، در من !

همین روزهاست که تمام شوم..
.