کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

من از بین یک پنجره ی پر از صبح

یاسها را بوییده ام

تا باور کنم دلم برای لمس لحظه هایش تنگ شده

و در پشت شیشه در شبی مهتابی خواب دیده ام

آفتاب با رنگین کمان می خندد .

می دانم برای قرار ملاقات گذاشتن با ابرها زود است

اما دلم برای بارش ؛ آنها را صدا میزند

برای لمس ستاره ها دستانم را بالا می برم

تا با نور و نگاه قشنگ از دنیای زیبایش به احساسم تلنگر زنم

و از آسمان جرقه ای کوچک را به چشمانم بدوزم

جرقه ای به نام عشق

هنوز هم دنیا را بچه گانه نگاه می کنم

و دوست دارم برای شنیدن لالایی صدایش

هم قدم با ستاره ها گام بردارم


نظرات 1 + ارسال نظر
zohre دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 17:35

مراقب باشید!
مراقب همین"دوستت دارم"ها
"عزیزم"ها
"مهربانم"ها
مراقب باشید!
بعضی ها بازی با کلمات را خوب میدانند غریبه هم نیستند!
همین هایی هستند که از جان میگویند و دلبری میکنند!
همین هایی که"آشق"میشوند تا ادای"عاشق"را در آورند!
بیچاره عشق،
باز هم سرش کلاه میگذارند آنهایی که،
نه لایق عشقند و نه انسان!

کوچ کردم
که دلم را به کسی نسپارم
حس خوبیست که من این همه بی آزارم

عشق احساس قشنگیست
ولی من شخصا
دیدگاهی متفاوت به دو عاشق دارم

خوش ندارم
به کسی قولی و قلبی بدهم
که به یک حادثه روزی دل از او بردارم

این دلیلیست
که در این سفر تنهایی
از مسیری که به عشقی برسد بی زارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد