دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام دل،
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده؛
ودیگر محک زدن و زیرو رو کردنی درکار نباشه
رفیقی که،
من نگوییم و او بشنود؛
بخندم و حجم بغضم را در خنده ام ببیند...
رفیقی که بگویمش برو،اما بماند
که نرود،
وقتی ماندنش آرامم میکند...
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم