کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها


دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام دل،
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده؛
ودیگر محک زدن و زیرو رو کردنی درکار نباشه
رفیقی که،
من نگوییم و او بشنود؛
بخندم و حجم بغضم را در خنده ام ببیند...
رفیقی که بگویمش برو،اما بماند
که نرود،
وقتی ماندنش آرامم میکند...


مردها 
گاهگاهی،
به جزیره ای ناشناخته در درونشان
پناه می برند و 
جز قیل و قال مرغان دریایی تنهاییشان
تن به اصالت هیچ صدایی
نمی دهند !
مردها 
گاهگاهی هم،
از شانه های استوار خود 
پایین می آیند و 
دلشان 
همچون پر کوچکی 
آویزان "دوستت دارمی"
می ماند .
نظرات 1 + ارسال نظر
گنجینه خلوت من دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 15:50 http://marjandabiri.blogfa.com/

کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد