کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها


هوای تو شاید آن کاشی های فیروزه ایست

که خطوط معرفت را تا بی نهایت تکرار می کنند

مانند موسیقی سنتی است

که تارش را سحرگاهان پرنده ها می نوازند

هوای تو شعر آبی سهراب است

مانند کوچه ی مهتاب

مانند اندیشه های سپیده دم

هوای تو همان شبنم پنج صبح است...


دوباره نگاه کن به وسعت آسمان

تو را از شب جدا می کنم

می آورمت آرام در گلدان اتاقم میکارم

برایت کتاب میخوانم شعر میخوانم

دوباره نگاه می کنم

نه گلدان کوچک است

پنجره را باز میکنم

پرده های برفی را بر جاده های نور کنار می زنم

چند مشت نسیم می آورم

برایت چند دفتر باغ می نویسم

بر دیوارهای اتاقم

یک آسمان پر از پرنده میکشم

دوباره نگاه می کنم

نه گلدان کوچک است

یک مشت برگ می خوانم

تو را به تماشای جاده باریک لبخند می برم

هوای رودخانه ماهی های قرمز کوچک می شوم

دوباره نگاه می کنم

نه گلدان کوچک است

میدانم میدانم

گلدان همیشه کوچک است

تو را بر می دارم و در قلبم میکارم

ماه من...


بر بلندای مشرق

نامت را با پرتوهای طلایی برای ابدیت ثبت خواهم کرد...

ای شکوفه مهربانی

دست هایت چه عزیزند این رفیق های انگشتانم

و چشم هایت عشق چشمانم

و قلبت قدم گاه هستی ام

ای گل یاسم

باز می خوانم

دوباره می خوانم

گلبرگ های تنت را یکایک نو به نو می خوانم...


در میانه کوچه پاییز

دلم شوریده رنگ های دل انگیز است

تو از کدام راه ها گذشتی

که درختان این گونه عاشق شده اند

ببین کوچه ها چگونه پر از برگ های عشق شده اند

قدم های پاییزی ام در امتداد درختان عاشق

مرا به کوی بیداری تو می رساند

دوباره کوچه پاییزی شعرهایم را میدوم

من هوای تو را میدوم

می روم سوی آب ها

سوی سرزمین خواب ها

به آن برکه بی عبور رازها

می روم که دست هایم

میان خواب آرام پاییز

مهمان یک مشت شعر آبیست

آب پر از آینه ی توست

تو در آب شعر ریخته ای

که تنش لبالب از برگ های سرخ پاییزیست

دوباره بگو تو از کدام راه ها گذشتی

که درختان که آب که باران اینگونه عاشق شده اند

دلم بی قرار است

دلم بی قرار سطری بی انتهاست

من بی انتها را با کفش های کودکانه میدوم

دوباره آسمان را بی بهانه میدوم

سفری تا بی نهایت

تا لبریز شدن از گل یاس

گل یاس پرسید

چه کسی در آب شعر ریخته است؟

لبخندم گفت تو بگو که آب آینه ی توست

می آیم میان کوچه پاییزم

دوباره رنگ میریزم

سپیده دم صبح است

دیشب باران باریده

کوچه خلوت است

پر از طراوت است

انگار قدم های مهربانیت در راهند...


باز کن پنجره را

میان آفتاب و ترانه

تو ترانه باش آفتاب من

بی بهانه باش

بی بهانه تر از چشم های عاشق

برای چهره ام

گرم ترین شال های زمستانی باش

میان خانه ی قلب کودکانه ام

گرم ترین کرسی های یلدا باش

باز کن پنجره را

تو میان همه درها باش...