از جاده ی احساس تو ، از درد نوشتم
از یک دل غمگین، دل یک مرد نوشتم
ازقصه ی شبهای بلندی که تو بودی
تا خاطره هایی که شدند زرد نوشتم
از چک چک هر قطره ز دلتنگی قلبم
از اوارگی این دل شبگرد نوشتم
از کوشش بی حاصل این قلب شکسته
تا فاصله هایی که غم آورد نوشتم
از سوز نفس گیر رخ سرد حضورت
از یک شب طوفانی نامرد نوشتم
از درد فراق و غم دلتنگی شبها
تا ضجه که تاثیر نمی کرد نوشتم
افسوس نشد باشی و همدرد بمانی
شاعر شدم و از دل پر درد نوشتم
وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم
یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم
وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم
حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم
گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم
دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم...
بدرود دوست مجازی من
خدایا
بیاموز به من....که لحظه ها در گذرند....
بیاموز به من که هیچ حالتی پایدار نیست....
که میگذرد....اگر در سختی ام....
اگر دلتنگم....
و در تمام این این لحظه ها تو در کنار منی....