کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

رای تو بوده است،

سکوتِ من!

در سالیان دراز...

و اینک برای توست که می‌گویم،

از سکوتِ گذشته‌ ام...

 


مرا که می‌شناسی!

برای همه‌ی باران‌ها و همه‌ی بیابان‌ها، حرفی دارم...

برای همه‌ی دانه‌ها، همه‌ی ریشه‌ ها

که سر در می‌آورند و از حرفم سر در نمی‌آورند!

مرا که می‌شناسی!

رشته رشته می‌کنم آفتاب را، برای همه‌ی خانه‌ها،

برای همه‌ی خاطره‌ ها،

دراز بکش!

پشتت بر زمین باشد و نگاه‌ کن به نقطه‌ای نامعلوم

همه‌ی پرنده‌ها، همین‌گونه متولد می‌شوند

همه‌ی شعرها

همین‌گونه شکل می‌گیرند...

نمی دانم 

به کدامین کوه فریاد

برآورم 

من شاعر شدن را مدیون کسی هستم 

که از همه دنیا

بیشتر عذابم داده 

نمی دانم این ترانه ها را به کدام 

بال پروانه ها بنویسم 

به کدامین برگ پاییز بنویسم 

من شاعر شدم 

در بن بست یک کوچه ی تنهایی، اردیبهشت! 

همه ی این احساس را کسی در من ریخته 

که خودش بی خبر است 

ای بی خبر من بی تابم