کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

می بینی
ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟
و وحشت گم کردن دستی گرم
چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است ؟
دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ توأم؟
وقتی دندان هایم از ترس یا سرما
– چه فرق می کند اصلاً ؟ –
واژه هایم را تکه تکه می کنند
و ناچارم

بریده بریده

د و س ت ت  د ا ش ت ه  ب ا ش م....




نظرات 2 + ارسال نظر
zohre سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 16:32

با چشمهایت حرف دارم
میخواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار،
از بغض های نبودنت،
از نامه های چشمانم...که همیشه بی جواب ماند
باور نمیکنی?!
تمام این روز ها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت...رهایم نمیکند،
به راستی...
عشق بزرگترین آرامش جهان است.

zohre دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 19:51

فرقی نمیکند
در میان انبوه یک جمعیت باشد،
در سکوت جنون آور تنهایی یک اتاق
یا در پس کوچه های خلوت یک شهر غریب،
کسی که اغوشی را از دست داده باشد
به دنبال جایی
برای گم شدن میگردد...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد