کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

کاش آدم ها وسط فراموش کردنشان پیدا نشوند...

درست همان لحظه ای که با خودت و دلت کنار آمده ای همان لحظه ای که با هر منطق و استدلالی رفتنش را به خورد دل زبان نفهمت داده ای...

یکهو می آیند و هرچه رشته کرده ای را پنبه می کنند!

اینبار بعد از آمدنشان هم که بروند دیگر نمی توانی با خودت کنار بیایی، حالا هی دنیا را بهم بریز ،زمین و زمان را مقصر بدان دیگر مثل بار اول نمی شود

تو با لبخندش جان تازه گرفتی و بعد از رفتنش باید جان بدهی...!

پس از همان اول درِ رفتن را باز بگذار اما درِ آمدن را خوب و محکم ببند...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد