کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها


دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ،
 فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است ، 
مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، 

چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟


میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی…

نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته…

چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطره
خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ، اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی دیگر چه سود دارد خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده؟
عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ، حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند
میخواستمت اما رفته بودی…
این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد
یک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند، نیست کسی که مرا درک کند!