کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته....

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ....





برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید





ساده هستم

ساده می بینم

ساده می پندارم زندگی را

نمیدانستم جرم می دانند سادگی را

سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم

ساده می مانم…

ساده میمیرم…

اما…

ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …





اول سلام به تو خدا ...

بعدم سلام به من .. به ما ...

سلام به آفتاب و تازگی ... 

سلام به شور و حال زندگی ...

سلام به پرنده ی نغمه خوان ...

که تازه می کند هوای روح و جان ...

سلام به آسمون .. به برگ .. به خاک ...

سلام به شبنم نشسته به روی تاک ...

گاهی هوایِ دل طوفانی می شود 


هر چه هست موج است و خشم

امواجی که سخت می کوبند 

بر سنگواره هایِ کنارِ ساحلِ دل

و ما غوطه می خوریم در آبهایِ دل

و موج ها چه بیرحمانه می زنندمان به صخره ها

در یک لحظه .. مرگ را پیشِ چشمِ خویشتن می بینیم

در یک لحظه .. باز می مانیم از تلاش

در یک لحظه ..

کرخت می شویم میانِ خشونتِ دریای زندگی

و بعد .....

یک دست ..... 

نمی دانم از کجا ......

به سویمان می شود دراز 

ما را که نیمه جان فتاده ایم درونِ آب ...

می کشد به سمتِ خویش

این چه دستی و این چه حالتیست؟؟

حسِ زندگی می دَوَد دوباره به زیرِ پوستمان ...

این دست .. دستِ عاشقیست

این دست .. فرستاده ی خداست 

مرسی از خداییش .. 

که گاه .. در بدترین شرایط می رسد به دادِ ما

گاهی آدمها با حرفهای عاشقانه شان بازی می کنند .. 

بی آنکه بدانند بازی خطرناکیست 

خدایا به من آن قدرتی بده که من ...

بنده ی دلم باشم ... نه بنده ی کلمات


خدایا قلب من معبد توست

می بوسم ان دستی را

که می شکند قلب مرا

زیرا می گشاید دروازه ای نو

بر استانه ی معبد تو ...
خدای من

در هذیانهای شب هنگامم 
تنها نام توست که بر قلبم جاری می شود و بر لبانم نقش می بندد.
تو را بارها خواندم در سکوتم ،
در لحظات تنهایی ام و در بودنها و نبودنهایم
نام تو اینک زمزمه ی دلتنگی هایم است.تکرار نامت

لبخند امید را برایم به ارمغان می آورد

قتی که خورشید به پیشواز شب میرود و کوچه ها از صدای پای آخرین عابر تهی می شود . آری ...هنگامی که بازتاب زندگی را دریافتم بی هیچ مقدمه ای و با اغوش باز آنرا پذیرا شدم همیشه یک چیز در ذهنم حک شد ...

و آن این است که باید ...

زندگی را دوست داشت

و در برابر مشکلات و عشق های کاذب همچون سرو ایستاد .

و به زندگی عشق ورزید و عشق را تنها یادگار زندگی دانست ...

زندگی نه یک مکافات،

بلکه پاداش یک عمل است.

آری فرصتی مغتنم یافته ای تا ببالی

ببینی،

بدانی،بفهمی

وباشی.

زندگی معنی یگانه ای دارد.

زندگی کن به تمامی،

زندگی کن در ژرفا،

زندگی کن تمام و کمال.

تمام لحظه ها زیبا هستند.

این تویی که باید پذیرنده باشی و آماده.

تمام لحظه ها سرشار از نعمت اند،

این تویی که باید توانایی دیدن داشته باشی.

تلاش نکن زندگی را بفهمی،

زندگی را زندگی کن.

................

به خاطر بسپار

بارانی باید

همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید

باز روشن می شود زود

تنها فراموش نکن این حقیقتی است:

بارانی باید تا رنگین کمانی بر آید...

وگاه روزهایی در زحمت تا که از ما انسان هایی توانا تر بسازد

خورشید دوباره خواهد درخشید

زود

خواهی دید

اینک فقط تنهایم....همین!!!

من به بازی تقدیر ایمان آوردم

و به تمام آنچه که خدا برایمان نمیدهد


و به حکمت خدا


وبه خود خود خود خدا.....


موهای خیس

   دستهای گرم


   لبهای نیمه باز.....


ماه میخواندم به خویش!


خسته


   غمگین


 پریشان از نبودن هایت....


میرانم هر که  را ز خویش!!


عاقبت یک شب 


 در شبی این چنین ماهتابی....


در شبی چنین داغ تابستانی


میسپارم خودم را به دستان دریا!!


گاه اینچنین باید


هر چه بادا باد.....!!!!


 آرزوهای زیادی در سر داشتم...

روزگاری دلم میخواست معلمی بودم هم بازی با کودکانی معصوم...


در روزگارانی هم دلم میخواست روزنامه نگاری باشم و حوادث بنویسم...


یادم هست دلم میخواست عکاسی بودم در صحنه ی جنگهای پی در پی ....


دلم میخواست....دلم میخواست....دلم میخواست..   اما همیشه دلم میخواست شاعر بودم و فقط  عشق می سرودم   اما تمام این دلم میخواست ها  در دلم ماند....   اینک فقط تنهایم....همین!!!

همه ی روزها شبیه هم...شب و روز میگذرد

شنبه تا جمعه ها یک رنگ..رنگ ساعتها بی رنگ...

آتشفشان عشق در من...تمام قلم ها در دستانم...لیک سکوتی سنگین!!

جزیره ام...دور افتاده و دور از دسترس....غریب افتاد ه ام در میان مردمانم!!

کاش کشف شوم زیر پاهای کسی!!


به چه می اندیشی
نگرانی بیجاست
عشق اینجا و خدا هم اینجاست
لحظه ها را دریاب
زندگی فردا نه، همین امروز است 
راه ها منتظرند
تا تو هر جا که بخواهی برسی
لحظه ها را دریاب
پای در راه گذار...


بگذار اینگونه بگویم برایت :

وقتی ، شاعری
شعری را خلق می کند ،
سرخوش و شاد
به انتظار می نشیند ...
.
و برای تکمیل حال ِ خوبش 
یک نفر باید باشد ...
.
که شعرش را ببیند 
که شعرش را بفهمد
که مجذوب شعرش شود ...
.
حالا فکرش را بکن
حال خدا چـقـدر خوب است
.
وقتی من
ساعت ها
به چشم های تو خیره می مانم ...


خدایا

من خالیِ خالی ام

یعنی پُرِ پُر هستم از غیر تو...!
خدایا ببخش مرا که

سر درگمی من ازسرگرمی به غیر تو بود 
خدایا دیگران رابا تو آرام می کنم!

ولی خودم رابا چه آرام کنم!؟


خدایا دوستت دارم 

چرا که می دانم تو تنها کسی هستی که روزی به تو خواهم رسید