کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

حــالا کـــــه آمـــــده‌ای

 از گـذشتــــــه نپُـــــرس

 در روز ِ آفتـــابـــی

 از بــرف ِ سنگیـــن ِ شــب ِ قبــــل

 چـــه مـی‌مــانـــــد؟





 تمــــام ِ خنـــــده هـایـــــم را نــــــذر کـــــرده ام

 تـا تــو همــــان بـاشــی

 کــــــه صبـــــح ِ یکــی از روزهــــای خـــــــدا

 عطــــر ِ دستهـــــایـت

 دلتنگــــی ام را بــه بــــــاد مـی سپـــــارد...

مهربانی از سر انگشتان تو آغاز می شود

می رود و می رود تا به شبنمی روی پنجره می رسد

پنجره باز می شود

همه تن سرشار از نفس می شود

لباس خنک فصل بر تن می شود

دست ها، مهربانی یک زن می شود

مهر لبریز از آن یک دم می شود

مهربانی می رود تا به لمس گلبرگ های مخملی گل رز می رسد

گل ها بهاران می شوند

دل ها لبریز یاد یاران می شوند

شکوفه ها دوباره شادان می شوند

روزها غرق مهر باران می شوند

مهربانی می رود و می رود تا به نگاه پرنده ها می رسد

بوی یاس ها پر می زنند

لبخندها به چشم ها سر می زنند

قاصدک ها دست برهم می زنند

یاد یار مهربان را بر قلب ها دم می زنند

مهربانی می آید و دوباره به سر انگشتان تو می رسد

پنجره خیس است

در سپیده دم مهر

شکوفه ها را خواهم بویید...



 

تقدیم به تویی که ندارمت 

میان تمام نداشتن ها دوستت دارم  

شانس دیدنت را هر روز ندارم  

 ولی دوستت دارم 

وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم 

ولی دوستت دارم 

وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند

شانه هایت را برای گریستن کم دارم 

ولی دوستت دارم 

وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم  

ولی دوستت دارم  

آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت

و میان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم 

                  دوستت دارم ...



تقدیم به تو.......

دوست داشتن را آن رفیق مجازی بمن آموخت 
او که نه با رنگ صدایم آشناست
نه برق نگاهم
و نه گرمی دستانم.....
بی هیچ چشمداشتی احوالم را میپرسد
و به انتظار سلام دوباره ام 
مینشیند
تا خلوت این دل زنگار گرفته را
با کلمات پر محبتش بشکند
او همان است که صدایش با دل خاموشم
هم آهنگ است
او همان است که به دل ساده ام فهماند 
و دوست داشتن چقدر زیباست!!!!!!

دلنوشته عشق زیباست....نوشته خودم

وقتی از عشق می گفتم تجسم میکرد در ذهن خسته اش ..

دروغ و خودخواهی را،

شکست و جدایی را

شاید ذره ایی صداقت و وفا

و دیگر هیچ !!

وقتی از عشق می گفتم در نگاه پر معنایش زلالی اشکهای بی طاقتی آزارم میداد

گویی او از عشق و عاشقی نفرتی عمیق دارد !!

وقتی از عشق می گفتم به نقطه ایی مبهم خیره میماند!

نمیدانم شاید

به عشقش

به گذر ثانیه های عمرش

به صداقت و وفای به عهدش

وشاید به جدایی از یارش فکر میکرد !!

صورتش در عین زیبایی غمی آشکار داشت که هر بار نگاهش میکردم دلم می لرزید !

نمیدانم عشق با این همه زیبایی چگونه برای او زشتی مطلق بود !!

نمیدانم عشق کدام رویش را نشان او داده بود که اینگونه بیزار بود از دقایق عاشقی اش

از دریچه نفرت به عشق نگاه میکرد و این برایم معمایی حل نشده بود !!

می گفت:

وقتی در اوج دوست داشتن ، در اوج خواستن ناگهان تنها میشوی …

وقتی تمام وجودت پر میشود از بودنش، از حضور نابش و ناگهان دقیقه ها باز میمانند از گذر لحظه های عبورش …

وقتی با تمام وجود تکیه میکنی بر عاشقی عشقت و ناگهان عشقت بی رمق میشود از تکیه گاه بودن…

وقتی در نگاهش عاشقی اش را می بینی و یکباره عشق را در میان حجمه نگاهش گم میکنی…

وقتی آغوش گرمش مامنی است برای دلتنگیهایت و ناگهان در میان هجوم نگاه های هرزه آغوشش را گم میکنی …

وقتی لمس دستانش همه دلخوشیت است و یکباره دستانت را خالی از دلخوشی می بینی…

وقتی روزهای دیدارش فاصله میگیرد از بی تابی دل عاشقت …

آنجاست که به بیرحمی عشق ایمان می آوری”

به او گفتم:

عشق موهبتی است الهی !!

این ماییم که با اشتباهاتمان روشنایی و نورش را میگیریم و ظلمت و تاریکی به آن هدیه میکنیم !!

آری عشق زیباست اگر زیبا دیده شود و پاک بماند …


وقتی دوست داشتن میان من و تو چنان دور است
که حجم های خالی زندگی با نام من و تو پر نمی شود
وقتی سکوت می کنی...
در برابر هر آنچه که من برای تو دارم...
شاید تنها کلامی که ما را...
به هم پیوند خواهد زد این باشد...
سلام
آیا جواب کلمه ای را که خدا پاسخش واجب کرده، می دهی؟