کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

درباره من


آنجا که سخن از مهربانیست

دنیا کوچک می شود

خجالت می کشد

آب می رود

آنقدر که به اندازه ی چند قطره جوهر میان دفترت شود...


بیا دستت را

برای چند سطر

به حرف های من بده

بیا و کوچکی و بزرگی غم ها را

به اندازه چند واژه از یاد ببر

بگذار برایت بگویم

برای آن که دوستش خواهم داشت

بهترین ها را خواهم کاشت

خوشبو ترین حرف ها را

ناب ترین ترانه را

زیباترین جوانه را

شیداترین بید مجنون را

نگاه کن

هوای باغچه پر از شقایق است

نسیم و گل های ناز

طلوع لبخند با یک گل یاس

دو فنجان چای رو در روی هم را

خواهم کاشت

سطرها تمام شد

کوچه اقاقی

پر از حرف های آبیست

از ترنم عشق تا دست های مهر

چند کوچه فاصله است؟

من در کوچه ای روزگار می گذرانم

که خورشید، بامدادان

از بام خانه هایش بر می خیزد

و دست ها، سپیده دم

به چیدن زعفران بیدار می شوند

من در کوچه ای روزگار می گذرانم

که درهای خانه هایش

رو به وسعت دشت ها باز است

من از لمس یک قطره ی شبنم

در سپیده دم نیلوفر می گویم

آن هنگام که همگان در خوابند

من از رویا می گویم

آنجا که همه قدم برمی دارند

من از پرواز می گویم

میان بازار شلوغ روزمرگی ها

من شعر می فروشم

در هوای سخت خستگی ها

یک بغل دریا می نوشم

میان دلمردگی تار و پود ها

برایت پیراهنی از هوای فردا می دوزم

من از کوچه ای در دوردست ها می گویم...



برای پروانه شدن؛

پیله دستان تو کافیست...

مرا محکم تر در آغوشت بگیر

 

می پرسند:

مجردی یا متاهل؟ 

میگویم : " متعهد "!!

چون تجربه نشان داده،

نه مجرد بودن نشانه تعلق خاطر نداشتن به کسی است...

و نه متاهل بودن نشانه تعهد و وفاداری!!!

همه قراردادها را که روی کاغذهای بی جان نمی نویسند!

بعضی از عهد ها را روی قلب هایمان می نویسیم...

حواسمان به این عهدهای غیرکاغذی باشد؛

شکستشان، یک"انسان " را درهم میشکند...!

پنجره قلبم را

به سوی چشم های تو باز می کنم

تا نگاه تو سرشار کند

لحظه لحظه احساسم را

تا من پر از حس تو بودن باشم

و تو

لبریز از احساس من

عشق دریایی است

تا در این دریا غرق نشوی

نمی توانی به مروارید کف آن دست پیدا کنی


ی تو که همیشه دیر رسیدی...

می دانی سخت است عشق باشد و تو نباشی

راستی نگفتی دست هایت کجا گم شد...

راستش این روزها هوای پر باز نیامدن هم دیگر خیلی تکراری شده، گاهی بوی دلنشین خاک نم زده در کوچه های دلتنگی هم عالمی دارد، مگر نمی دانستی کوچه خیس از عشق با تو پر از حس خنک شبنم زده سپیده دمان صبحی مه آلود خواهد بود... پس باغ را باور کن، برگ را از بر کن...

باید رفت

در حوالی های دلتنگی هایم

طراوت باران هنوز به انتظار نشسته...


می روم سوی خلوت شب ها

مرا به ستاره بسپار

به یک غزل

به یک ترانه بسپار

مرا به آبی دریا

تنهای تنها بسپار

در این تاریکی شب

مرا به شمع ها بسپار

پشت روزهای بی فردا

مرا به شب های یلدا بسپار

مرا به من مسپار

مرا به شب 

مرا به انتظار مسپار

در انتهای شب بیا

یک ستاره بیار

یک غزل

یک ترانه بیار

آبی ترین دریا را بیار

واژه های فردا

عشق بی همتا را بیار

برای من رخت غزل ها را بیار

یک بغل آسمان را به اینجا بیار

حرف های موج ها

خلوت چشم ها را بیار

تنها تو بیا و

ساعت تحویل سال را برای من بیار...