کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها
کوچه مهربانی

کوچه مهربانی

دلنوشته های مردی تنها

در میانه کوچه پاییز

دلم شوریده رنگ های دل انگیز است

تو از کدام راه ها گذشتی

که درختان این گونه عاشق شده اند

ببین کوچه ها چگونه پر از برگ های عشق شده اند

قدم های پاییزی ام در امتداد درختان عاشق

مرا به کوی بیداری تو می رساند

دوباره کوچه پاییزی شعرهایم را میدوم

من هوای تو را میدوم

می روم سوی آب ها

سوی سرزمین خواب ها

به آن برکه بی عبور رازها

می روم که دست هایم

میان خواب آرام پاییز

مهمان یک مشت شعر آبیست

آب پر از آینه ی توست

تو در آب شعر ریخته ای

که تنش لبالب از برگ های سرخ پاییزیست

دوباره بگو تو از کدام راه ها گذشتی

که درختان که آب که باران اینگونه عاشق شده اند

دلم بی قرار است

دلم بی قرار سطری بی انتهاست

من بی انتها را با کفش های کودکانه میدوم

دوباره آسمان را بی بهانه میدوم

سفری تا بی نهایت

تا لبریز شدن از گل یاس

گل یاس پرسید

چه کسی در آب شعر ریخته است؟

لبخندم گفت تو بگو که آب آینه ی توست

می آیم میان کوچه پاییزم

دوباره رنگ میریزم

سپیده دم صبح است

دیشب باران باریده

کوچه خلوت است

پر از طراوت است

انگار قدم های مهربانیت در راهند...


باز کن پنجره را

میان آفتاب و ترانه

تو ترانه باش آفتاب من

بی بهانه باش

بی بهانه تر از چشم های عاشق

برای چهره ام

گرم ترین شال های زمستانی باش

میان خانه ی قلب کودکانه ام

گرم ترین کرسی های یلدا باش

باز کن پنجره را

تو میان همه درها باش...