-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 فروردین 1395 17:47
به چه می اندیشی نگرانی بیجاست عشق اینجا و خدا هم اینجاست لحظه ها را دریاب زندگی فردا نه، همین امروز است راه ها منتظرند تا تو هر جا که بخواهی برسی لحظه ها را دریاب پای در راه گذار... بگذار اینگونه بگویم برایت : وقتی ، شاعری شعری را خلق می کند ، سرخوش و شاد به انتظار می نشیند ... . و برای تکمیل حال ِ خوبش یک نفر باید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 فروردین 1395 17:43
خدایا من خالیِ خالی ام یعنی پُرِ پُر هستم از غیر تو...! خدایا ببخش مرا که سر درگمی من ازسرگرمی به غیر تو بود خدایا دیگران رابا تو آرام می کنم! ولی خودم رابا چه آرام کنم!؟ خدایا دوستت دارم چرا که می دانم تو تنها کسی هستی که روزی به تو خواهم رسید
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 فروردین 1395 17:26
دل ها که گره می خورند...حس می کنی که دنیا کوچک می شود.... دنیا پیش چشم هایت می شود همان گره و تو دوست داری آن گره مدام کور و کور تر شود....انقدر که تیز ترین دندان هم بازش نکند..... دل ها که گره می خورند حس می کنی زندگی حس غریبی می دهد به تو.....و آن دلی که بدجور گره خورده با دلت....مدام آه می کشی و خلوت می کنی و بعد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 فروردین 1395 18:49
سلام امروز تون قشنگ روزگارتان از رحمت * الرَّحْمَنُ الرَّحِیم * لبریز... سفرهٔ تان از نعمت * رَبُّ الْعَالَمِین * سرشار... چشمانتان به نورِ * اللَّه نور السَّموَاتِ وَالَارض * روشن... کفه ترازویتان در ردیف * فَأمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُه * میزان زندگانیتان * فِی عِیشَةِ رَّاضِیَة * باشد... و عاقبتتان * عِندَ مَلِکَ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردین 1395 19:18
من تو را دوست میدارم و امروز هم مانند دیروز و فردا برای دوست داشتن تو نفس میکشم... عشق فرصت دوباره دیدن است دوباره روییدن دوباره بوییدن دوباره گفتن از خود چه زیباست زندگی با نگاه عشق با دست های عشق با قدم های عشق بیاییم همه چیز را در رودخانه ی عشق بشوییم هوا آسمان پنجره یاس چشم های یار فرصت ماست برای دیدن خود برای عشق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردین 1395 19:09
بیا با هم قدم بزنیم... بیا با هم برویم قدم بزنیم، اگر ردپای قدم هایت در جاده زندگی من پنهان مانده، اگر که قدم هایت در کوچه خاطرات جامانده، اما خیالت را که نمی توانی از دنیای کوچک و بزرگ تنهایی من بگیری، میدانم میدانم همیشه وقت برای نیامدن هست... اما خیالت که کنار من است... با من راه میرود، با من نفس میکشد، حتی در رویا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردین 1395 19:08
خیال روزهای روشن را باید پشت دیوارهای خاکی در کوچه های تنگ مهربانی جست. نمیدانم چرا کنار همه آرزوهای خوبم همیشه یک درخت انار بود، درختی با انارهای سرخ سرخ بر انتهای شاخسارهای بلند بالایش که دست هیچ کس به آن ها نمی رسد، اما میدانم دست هایم بزرگ نشده اند، هنوز چیدن انار بهترین لحظه هایشان است، مانند چیدن گل های یاس از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردین 1395 19:07
دست های گرم تو کسی چه میداند شاید آن لحظه که اشک های زلال و گرم من بر این کاغذ می نشست تو هم گوشه آستینت خیس بود شاید از بغض دیروز شاید از حس امروز ای کاش آن لحظه در کنارت بودم تا اشک هایت را پاک کنم تا بگویم همیشه کسی هست که با اسم کوچک صدایت کند تا سرود زندگی را با هم فریاد بزنیم تا من همه تو باشم و تو همه من تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردین 1395 19:00
ای تو که همیشه دیر رسیدی... می دانی سخت است عشق باشد و تو نباشی راستی نگفتی دست هایت کجا گم شد... راستش این روزها هوای پر باز نیامدن هم دیگر خیلی تکراری شده، گاهی بوی دلنشین خاک نم زده در کوچه های دلتنگی هم عالمی دارد، مگر نمی دانستی کوچه خیس از عشق با تو پر از حس خنک شبنم زده سپیده دمان صبحی مه آلود خواهد بود... پس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 فروردین 1395 18:31
کاش میشد لحظه ای صدایت در اعماق جانم می پیچید دلم امروز هوای تورو کرده عزیز اما افسوس تنها دلخوشم به نوشته ای از تو نه نشانی تو را بلدم ونه .. ... پرسیدی حال دلم خوب است؟ حتماً خوب است نفس میکشد واژه در دفترم دقیقاً یک هفته است شاعر ترم......... دستم را بگیر تو به این دستها خیلی بدهکاری همین دستها در نبودت ، خیلی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 فروردین 1395 18:10
روزی که برای اولین بار تو را خواهم بوسید یادت باشد کار ناتمامی نداشته باشی یادت باشد حرفهای آخرت را به خودت و همه گفته باشی فکر برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را از سرت بیرون کن تو در جادهای بیبازگشت قدم میگذاری که شباهتی به خیابانهای شهر ندارد با تردید بیتردید کم میآوری..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 فروردین 1395 17:57
هر بار که تورا یاد میکنم گم می شود تکه ای از من ، در من ! همین روزهاست که تمام شوم.. .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 فروردین 1395 17:55
دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ، فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است ، مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟ میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی… نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته… چشمانم پر از نیاز ،...
-
سال نوتون مبارک
دوشنبه 24 اسفند 1394 14:42
صدای پای بهار ، خواب و خیال خزان را بر می آشوبد و بوی بیداری و حرکت بهار ، عالم را فرا می گیرد . نسیم از خواب بر می خیزد . خاک ، تکان می خورد و آزادی جان تازه ای می گیرد . نبض باغچه می تپد و درختان به تولدی دوباره فرا خوانده می شوند . زمین ، بار سنگین خویش را وا می نهد و آسمان ، خورشید درخشانش را ارزانی زمین می کند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفند 1394 19:24
از جاده ی احساس تو ، از درد نوشتم از یک دل غمگین، دل یک مرد نوشتم ازقصه ی شبهای بلندی که تو بودی تا خاطره هایی که شدند زرد نوشتم از چک چک هر قطره ز دلتنگی قلبم از اوارگی این دل شبگرد نوشتم از کوشش بی حاصل این قلب شکسته تا فاصله هایی که غم آورد نوشتم از سوز نفس گیر رخ سرد حضورت از یک شب طوفانی نامرد نوشتم از درد فراق و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفند 1394 21:33
سر بر شانه خدا بگذار... تا قصه ی ، عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی... قصه عشق انسان بودن ماست اگر کسی احساست را نفهمید ، مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن "فهمیدن" کار هر آدمی نیست... شاملو گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را» تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفند 1394 19:02
فال می خواهم بگیرم می شود نیت کنی؟!! می شود با این غزل، احساس سنخیت کنی؟!! منطق لب های تو، شد علت "اشعار" من می شود با بوسه ای اثبات علیت کنی؟!! طبع من گرم است، عشق من ندارد حد و مرز تو زرنگی می شود آن را مدیریت کنی؟!! شعر من بی تو اهمیت ندارد نازنین یک نظر کن تا غزل را پر اهمیت کنی عذر می خواهم! حواسم چند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفند 1394 19:01
خواستم پنجره را باز کنم گفتی نه! جای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفتی نه! دست بردم بزنم پرده به یکسو و خودم خانه را غرق در آواز کنم گفتی نه! به سرم زد گل ِ گلدان ِ اتاقت بشوم عطر ِ خود را به تو ابراز کنم گفتی نه! آرزو داشتم آیینه شوم تا که تو را یک دل ِ سیر برانداز کنم گفتی نه! زخمه برداشتم از شوق شده مثل نسیم تاری از موی ِ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفند 1394 18:58
-
درباره من
یکشنبه 16 اسفند 1394 18:13
آنجا که سخن از مهربانیست دنیا کوچک می شود خجالت می کشد آب می رود آنقدر که به اندازه ی چند قطره جوهر میان دفترت شود... بیا دستت را برای چند سطر به حرف های من بده بیا و کوچکی و بزرگی غم ها را به اندازه چند واژه از یاد ببر بگذار برایت بگویم برای آن که دوستش خواهم داشت بهترین ها را خواهم کاشت خوشبو ترین حرف ها را ناب ترین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفند 1394 18:11
پنجره قلبم را به سوی چشم های تو باز می کنم تا نگاه تو سرشار کند لحظه لحظه احساسم را تا من پر از حس تو بودن باشم و تو لبریز از احساس من عشق دریایی است تا در این دریا غرق نشوی نمی توانی به مروارید کف آن دست پیدا کنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفند 1394 18:08
ی تو که همیشه دیر رسیدی... می دانی سخت است عشق باشد و تو نباشی راستی نگفتی دست هایت کجا گم شد... راستش این روزها هوای پر باز نیامدن هم دیگر خیلی تکراری شده، گاهی بوی دلنشین خاک نم زده در کوچه های دلتنگی هم عالمی دارد، مگر نمی دانستی کوچه خیس از عشق با تو پر از حس خنک شبنم زده سپیده دمان صبحی مه آلود خواهد بود... پس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:57
می روم سوی خلوت شب ها مرا به ستاره بسپار به یک غزل به یک ترانه بسپار مرا به آبی دریا تنهای تنها بسپار در این تاریکی شب مرا به شمع ها بسپار پشت روزهای بی فردا مرا به شب های یلدا بسپار مرا به من مسپار مرا به شب مرا به انتظار مسپار در انتهای شب بیا یک ستاره بیار یک غزل یک ترانه بیار آبی ترین دریا را بیار واژه های فردا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:35
فانوس خورشید در دوردست ها روشن است ابرهای دل آرام حجم آسمان را پرخاطره کرده اند و موج ها سوی ساحل نور می آورند تو آن سو در سرزمین خورشید با چشم هایی روشن راه را نشان میدهی و من این سو دست هایم را به نوازش موج هایی سپرده ام که یک دریا امید را از سرزمین نورهای طلایی می آورند ای مهربان تر از آب ها راه خورشید را نشانم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:34
آسمان می چکد ابرها آب می شوند ستاره ها آرام می رویند شب پایین می آید و درختان سرو بندهای مهر را به آسمان میرسانند میان مشعل های بیدار سرو و ستاره جاده ای بی انتها زیر قدم های مسافر شهر آشوب روشن است اینجا فانوس شب روشن است آسمان میچکد اهالی شهرِ بی خبر تو را به نام می خوانند من اما تو را به سکوت لحظه ی غروب می شناسم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:34
با بهار از تو گقتم آسمان شد گریست و رفت با خزان از تو گفتم عاشق شد برگ هایش ریخت و رفت با تابستان از تو گفتم آتش گرفت سوخت و رفت با زمستان از تو گفتم در خواب شد و رفت یک روز با تو از تو گفتم روزها آمدند فصل ها آمدند فصل تو آمد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:34
آنجا که سخن از مهربانیست دنیا کوچک می شود خجالت می کشد آب می رود آنقدر که به اندازه ی چند قطره جوهر میان دفترت شود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:33
وقتی نامم را صدا می کنی دلم کوچک می شود گنجشک می شود پرواز می کند می رود تا دوردست ها آبی می شود برمی گردد می آید لب پنجره ات می نشیند باز صدایش میکنی : گنجشک کجایی؟ دوباره می آید روی انگشتت می نشیند ... گنجشک وار نگاهش می کنی دنیا پر از نگاه گنجشک می شود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:33
مهربانی از سر انگشتان تو آغاز می شود می رود و می رود تا به شبنمی روی پنجره می رسد پنجره باز می شود همه تن سرشار از نفس می شود لباس خنک فصل بر تن می شود دست ها، مهربانی یک زن می شود مهر لبریز از آن یک دم می شود مهربانی می رود تا به لمس گلبرگ های مخملی گل رز می رسد گل ها بهاران می شوند دل ها لبریز یاد یاران می شوند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 19:33
سپیده دم چشم می گشاید انگشت هایم بی تاب می شوند خیال تو همچون سطری خوشبو از میان دفترم می گذرد برایم بگو پشت کدام خواب من رودخانه ای نیلوفری را در دست هایم جاری کرده ای؟ گلدان های کوچک طاقچه ام پر از جوانه اند چه آبیست آن چشمی که از یاد تو جاریست در این سکوت آرام میان دست های باران دوباره خیال تو می گذرد در کوچه ای پر...